حقیقت

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل ،

و عــشـــق محکوم بود به تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی

فراموشی.

قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی

همه اعضا با اومخالف بودند ، قلب شروع به طرفداری از عشق کرد.

آهای چشم، مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن رویش را داشتی.

ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی.

وشما پاها که همیشه موافق رفتن به سویش بودید..

حالا چرا با او این چنین مخالفید ؟؟؟

همه اعضا روی برگردادند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند.

و تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.

عقل گفت: دیدی قلب ، همه از عــشــق بی زارند ، ولی متحیرم با وجودی

عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی ؟؟؟

قلب نالید و گفت: من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود.وتنها تکه گوشتی

هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند



           
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:, :: 20:26
ارانوس

با سلام

کیا تو این جمع عاشق شدن؟
فرقی نمیکنه چه مدلی!!!
عشقه یک طرفه,عشق اینترنتی و.......؟؟؟؟

 . . .

 

 

 

 

آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش برد
یا توان تبل زنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آن سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که نتوان عمر دمی دست به آثارش برد
حسین منزوی
سپاس

 


ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 13:21
ارانوس
عشق حقيقي مثل روح است،عده زيادي ازآن صحبت ميكنند،ولي تعدادكمي آن راديده اند


           
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 20:15
ارانوس
زيباترين حرفت را بگو شكنجه ى پنهان درونت را آشكاره كن
وهراس مدار از آنكه بگويند ترانه ئى بيهوده ميخوانيد چرا كه
ترانه ى ما ترانه ى بيهودگى نيست چرا كه عشق حرفى بيهوده نيست
حتى بگذار آفتاب نيز برنيايد به خاطر فرداى اگر بر ماش منتىست
چرا كه عشق خود فرداست خود هميشه است بيشترين عشق جهان
را به سوى تو مىآورم از معبر فريادها و حماسه ها چراكه هيچ چيز
در كنار من از تو عظيم تر نبوده است كه قلبت چون پروانه ئى
ظريف و كوچك و عاشق است اى معشوقى كه سرشار از زنانگى
هستى وبه جنسيت خويش غره اى به خاطر
عشقت! اى صبور! اى پرستار! اى مؤمن!
پيروزى تو ميوه حقيقت توست رگبارها و برف را طوفان و آتش بيز
را به تحمل و صبر شكستى باش تا ميوه ى غرورت برسد اى زنى
كه صبحانه ى خورشيد در پيراهن توست پيروزى عشق نصيب توباد!
از براى تو مفهومى نيست نه لحظه ئى:
پروانه ئى كه بال ميزند يا رودخانه ئى كه در گذر است هيچ چيز تكرار نميشود وعمر به پايان مىرسد:
پروانه بر شكوفه يى نشست و رود به دريا پيوست.
شاملو


           
شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 21:30
ارانوس
من ازمردن نميترسم!
 كه او صدبار سوزانده' تمام تارهايم را' تنيده خسته وبي كس'
به پود اشكهاي سرد ومهجورم" من ازمردن نميترسم!
كه من آن لحظه اي مردم' كه چشم بي حيايم درنگاهش دوختم' تا نگاهم رابفهمد من هزاران بار ديگر سوختم" من ازمردن نميترسم!
اگر مردن همان باشد' كه من صدبارفهميدم' به شبهايي كه بايادش'
دعاي توبه ميخواندم" من ازمردن نميترسم!
كه شايد رفتنم بهتر' از اين دنياي فولادي' به آنجايي كه مرهم هست'
براي زخم تنهايي' ولي اقرار ميدارم' اگرحتي نمك باشد' نگاهش را براي زخم قلبم' بيشتردوست ميدارم" من ازمردن نميترسم!
كنارمرده ام اي كاش' نقشي ازچشمان عشقم بود' كه شايدباورم ميكرد' و
يكبارازدلش ميگفت:
(تورا من دوست ميدارم) براي لحظه اي من هم' و شايدتا ابدجانا' زنده ميماندم*


           
سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, :: 16:7
ارانوس

به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی ، اگر کتابی نخوانی ، اگر به اصوات گوش ندهی،اگر از خودت قدردانی نکنی...

به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند...

به آرامی شروع به مردن میکنی اگر برده ی عادات خود شوی،

 اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،اگر روز مررگی را تغییر ندهی،

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،یا با افراد ناشناس صحبت نکنی...

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی، اگر از شور و حرارت ،از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می کنند دوری کنی...

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی ،اگر هنگامی که با شغلت ،

یا عشقت شاد نیستی،آن را عوض نکنی،اگر برای مطمئن در

نامطمئن خطر نکنی،اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار

در زندگی ات ورای مصلحت اندیشی بروی...

امروز زندگی را آغاز کن !امروز مخاطره کن! امروز کاری کن !نگذار که به آرامی بمیری!شادی را فراموش نکن

 

(پاپلو نرودا) ترجمه(احمد شامل



           
جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, :: 3:14
ارانوس
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر
 تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.
 
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.
 
شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی»
را راه بیان عشق می دانند.
 
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان
 
کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: . . .


ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 13:47
ارانوس

زن كه باشي درباره‌ات قضاوت مي‌كنند ؛در باره‌ي لبخندت كه بي‌ريا

نثار هر احمقي كردي در...باره‌ي زيبايي‌ات ... كه دست خودت نبوده

و نيست درباره‌ي تارهاي مويت كه بي‌خيال از نگاه شك‌آلوده‌ي احمق‌ها

از روسري بيرون ريخته‌اند درباره‌ي روحت، جسمت درباره‌ي

تو و زن بودنت ، عشقت، همسرت قضاوت مي‌كنند تو نترس و زن بمان

احمق‌ها هميشه زيادند نترس از تهمت ديوانه‌هاي شهر كه

اگر بترسي رفته رفته زنِ مردنما مي‌شوي



           
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:46
ارانوس
هيچ چيز ويرانگرتر از اين نيست كه بفهميم كسى كه بهش اعتمادداشتيم وهمه زندگى مان بود،عمرى ست مارافريب داده!
يكى باش براى يك نفر،نه تصويرى مبهم براى همه!
دكترشريعت


           
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 14:42
ارانوس

 

آرزوهای زیبای ویکتورهوگو برای شما!

 

اول از همه برایت آرزومندم كه عاشق شوی،
 

و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد،

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت كوتاه باشد،

و پس از تنهائیت، نفرت از كسی نیابی.

آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.

 

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار،

برخی نادوست، و برخی دوستدار

كه دست كم یكی در میانشان

بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم كه دشمن نیز داشته باشی،

نه كم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

كه دست كم یكی از آنها اعتراضش به حق باشد،

تا كه زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

همین مفید بودن كافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

 

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

نه با كسانی كه اشتباهات كوچك میكنند

چون این كارِ ساده ای است،

بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میكنند

و با كاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان كه هستی

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی

و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی

چرا كه هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

  امیدوارم حیوانی را نوازش كنی

به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یك سَهره گوش كنی

وقتی كه آوای سحرگاهیش را سر می دهد.

چرا كه به این طریق

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.


امیدوارم كه دانه ای هم بر خاك بفشانی

هرچند خُرد بوده باشد

و با روئیدنش همراه شوی

تا دریابی چقدر زندگی در یك درخت وجود دارد..

  بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی

زیرا در عمل به آن نیازمندی

و برای اینكه سالی یك بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.

فقط برای اینكه روشن كنی كدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی

كه اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها كه گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو كنم.

 



           
پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 13:26
ارانوس

گنجشك به خدا گفت: لانه كوچكي داشتم آرامگاه خستگيم،سرپناه بي كسيم بود،

طوفان تو آن را از من گرفت.

كجاي دنياي تو را گرفته بودم؟؟؟ خدا گفت:

ماري در راه لانه ات بود،تو خواب بودي باد را گفتم لانه ات را واژگون كند آنگاه تو از كمين

مار پر گشودي!!!

چه بسيار بلاها كه از توبه واسطه محبتم دور كردم و تو ندانسته به دشمنيم برخاستي.

 

 

 

 

 

 

 



           
پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 11:9
ارانوس

دوستان پاک ، چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی ، نه می سوزند و نه خاکستر می شوند

 



           
پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, :: 2:37
ارانوس

روزی جناب میرعلی شاه،مولانا بنائی را طلبید.چون مولانا بنائی از دور پیدا شد،

میرعلی نوعی نگاه کردن گرفت که گویا او را نمی شناخته.چون نزدیک رسید،

میرعلی گفت:

((بنائی،تو بودی؟! چون از دور پیدا شدی،من خیال کردم که الاغی است می آید.))

بنائی گفت:

((من هم از دور شما را که دیدم،خیال کردم که آدمی آنجا نشسته است))!!



           
سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, :: 16:45
ارانوس

سیصد گل سرخ یک گل نصرانی ما را ز سر بریده می ترسانی ما گر ز سر بریده می

ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

در محفل عاشقان خوشا رقصیدن دامن ز بساط عافیت برچیدن در"دست سر بریده خود

بردن در یک یک کوچه

کوچه ها گردیدن سیصد گل سرخ یک گل نصرانی ما را ز سر بریده می ترسانی ما گر ز

سر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم هرجا که نگاه می کنم خونین است از خون پرنده ای گلی

رنگین است

در ماتم گل پرنده می موید و گل از داغ دل پرنده داغ آجین است فانوس هزار شعله اما در

باد میسوزد و سر خوش است

و چین وا چین است یعنی که به اشک و موی خود گم نکنید از عشق هر آنچه میرسد

شیرین است

سیصد گل سرخ یک گل نصرانی ما را ز سر بریده می ترسانی ما گر ز سر بریده می

ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

در آتش و خون پرنده پر خواهد زد بر بام بلند خانه پر خواهد زد امشب که دوباره ماه بالا

آمد می آید

و بار پشت در خواهد زد یک ساقه سبز در دلم خواهد کاشت مهتاب بر آن شبنم تر

خواهد زد

صد جنگل صبح در هوا میشکفد خورشید به شاخه ها شرر خواهد زد

سیصد گل سرخ یک گل نصرانی ما را ز سر بریده می ترسانی ما گر ز سر بریده می

ترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم



           
سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, :: 15:27
ارانوس

لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا و بدان که روزی آنقدر شرمنده می شود

 

 که به جای پاسخ به لبخندهایت با تمام سازهایت می رقصد باور کن.

 



           
چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 18:19
ارانوس

اگردرصحنه زندگى به ناگاه يکى از سيم هاى سازت پاره شد ،

 آهنگ زندگى را چنان بنواز وادامه بده که کسى نداند برتو چه گذشته است.



           
چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 18:16
ارانوس

همیشه از خوبی آدم ها برای خودت دیوار بساز ؛

 

هرگاه در حقت بدی کردن، فقط آجری از دیوار بکن

 

بی انصافی است اگر دیوار را خراب کنی.



           
چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 18:12
ارانوس

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،

سر ها در گریبان است .

کسیی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.

نگه جز پیش پا را دید،نتواند، 

که ره تاریک و لرزان است.

و گر دست مخبت سوی کس یازی،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛

که سرما سخت سوزان است.

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .

 

 مهدی اخوان ثالث



           
چهار شنبه 3 فروردين 1390برچسب:, :: 17:50
ارانوس

خدایا ، کمک کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر

 قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم.



           
یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, :: 17:40
ارانوس

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟

 میشه بیای و بهدختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود

ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود,


گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت :

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا

مکث کرد

 

 

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

د ست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد

باهاش دست دادم و تعهد کردم

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت

اصرار کنی

بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت

کرده بودن عصبانی بودم 

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد 

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما.

و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی.

حالا می خوای بزنی زیر قولت: حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش
.
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره

آوا، آرزوی تو برآورده میشه

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود.

آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت:

دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست.

و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه ; اون سرطان خون داره.

زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد.

بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده ;نمی خواست به مدرسه برگرده.

آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن

 
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه


آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین


سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی


خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن
 



           
سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:21
ارانوس

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:

لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رودیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم ...لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنیدو ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت...

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیادباهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست

عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی.
بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم...

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش..

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بودمعلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان...

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد...

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد آغاز کسی باش که پایان تو باشد

 



           
سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:19
ارانوس

 

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود،
 تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت،
متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.

ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنشي نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود،
پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست!
زن جوان حسابي عصباني شده بود.

در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست،
چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد.


           
سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:10
ارانوس

انگاه که نگاهم به نگاهت می نگاهد


در سینه ام می زند


گنجشکک هراسان عشق


به تو اویخته ام

 



نگاهم را


به دو بال نگاهت


و انگاه که تو پر می زنی


و در مشرق اندوه گم می شویی


تازه می فهمم چقدر تنهام


این شعر رو تقدیم می کنم به اون چشای
زیبا که همیشه زیبا می بینه

 ( تقدیمی از طرف میم مسیحا )



           
شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 22:22
ارانوس

آرمان حقیقت وجود بی صدایت است . ( آرانوس )



           
دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, :: 22:15
ارانوس

 


پرنده بر شانه های انسان نشست

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :اما من درخت نیستم

تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها

را اشتباه می گیرم انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود

پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان دیگر نخندید انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد

چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی

پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است

درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است

اما اگر تمرین نکند فراموش می شود پرنده این را گفت و پر زد

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام

این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد

آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید ؟

تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود.

اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .

آنوقت رو به خدا کرد و گریست



           
یک شنبه 15 اسفند 1389برچسب:, :: 16:3
ارانوس

 تصور کن

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته 
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته !
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست !

جواب همصدایی ها پلیس ضد شورش نیست 

نه بمب هسته ای داره نه بمب افکن نه خمپاره  !

دیگه هیچ بچه ای پاشو روی مین جا نمیزاره  !

همه آزاد آزادن  !
همه بی درد بی دردن 
تو روزنامه نمی خونی

نهنگا خودکشی کردن 

 

جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خودکامه بدون وحشت و تابوت

جهانی رو تصور کن پر از لبخند و آزادی

لبالب از گل و بوسه پر از تکرار آبادی !
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه !
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه  !
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه س

تمام جنگای دنیا شدن مشمول آتش بس

کسی آقای عالم نیست
برابر با همن مردم  !
دیگه سهم هر انسانه 
تن هر دونه گندم !
بدون مرز و محدوده - وطن یعنی همه دنیا  !

تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا

 

 

Imagine! By: Siavash Ghomeishi

Imagine! Even if it is hard to imagine

a world where each person is truly fortunate!

 Imagine a world where money, race, and power have no place

a world where riot police is not the answer to the calls for unity

a world with no nuclear bombs, no artillery, and no bombardments

a world where no child will leave his legs on land mines

Everybody free, totally free

no one in pain, no pain!

You wouldn't read in newspapers that

such and such person committed suicide!  See the footnote

Imagine a world with no hatred, no gunpowder

  no cruelty of arrogant, no fear, no coffin

  no cruelty of arrogant, no fear, no coffin

  Imagine a world filled with smile and freedom!

full of flowers and kisses! Filled with up-growing improvements

Imagine! Even if it is a crime to imagine so

even if you'd lay down your life on this

Imagine a world where prison does not exist in reality

where all wars of the world are included in ‘The Ceasefire Treaty

a world where nobody is ‘The Boss' of the world!

people are all equal

Then each person will have an equal share in

each single seed of wheat

No border, no boundaries – motherland would mean the entire world

imagine you could be the interpretation of this dream!

 



           
یک شنبه 15 اسفند 1389برچسب:, :: 15:0
ارانوس

در بدترین ما آنقدر خوبی هست و در بدترین ما آنقدر بدی هست که هیچ یک از ما را شایسته نیست که از دیگران عیب جویی کنیم .



           
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 17:57
ارانوس

 به نام خدا خانه خرابم کردند

چون برگ خزان پا به رکابم کردند

بر چهره خورشید نقاب افکندند

با تیغه برهنه در حجابم کردند

چون مار سپید و سیاه

امامه به سر 

 وحشت به دل

از نقشه طنابم  کردند

دین تکیه گاه محکم ایمانم بود

نیلوفر خانه روی آبم کردند.

شاهروخ

 



           
جمعه 6 اسفند 1389برچسب:, :: 17:32
ارانوس

كوروش كبير :

تو دنيا از سه آهنگ خوشم نمياد :

صداى كودكى از بى مادرى !  صداى مجرمى از بى گناهى ! صداى عاشقى از جدايی.



           
دو شنبه 2 اسفند 1398برچسب:, :: 15:5
ارانوس

 دریا ها نماد فروتنی هستند. در نهاد خود کوه هایی بلند تر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند

.



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 14:53
ارانوس

 عشق یعنی لقمه نان کردن 2 نیم . . . نیمی از آن بهره خود, نیمی یتیم     

  



           
دو شنبه 2 اسفند 1398برچسب:, :: 14:50
ارانوس

هر وقت نا امید شدی برو تو کوه فریاد بزن

خدایا هنوز امیدی هست ؟

آنگاه می شنوی که :

هست . . . هست  . . . هست



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 12:26
ارانوس

Aseman jaye ajibist,nemidanstim asheqi kare qaribist,nemidanestim omr madyune nafas nist,nemidanestim eshq kare hamekas nist... Nemidanestim.....



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 12:23
ارانوس

یکباره بهانه ای به سر خواهم کرد / تن پوش غم از قلب به در خواهم کرد / بر شوق رسیدن تو دل خواهم داد / هم دوش هوای تو سفر خواهم کرد



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 12:11
ارانوس
kodakane sedayash kardam...zirakane javabam dad...asheghane negahash kardam...fatehane asiram kard...shaerane barayash sorodam...delbarane barayam khaand...javdane shod dar delam...bi bahane rahayam kard


           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 12:1
ارانوس

تنها راه رستگاري گام زدن در راه راستي است



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:56
ارانوس

Agar ensanha midanestand ke forsate bahambodaneshan cheghadr mahdod ast mohabateshan na mahdod mishod.



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:50
ارانوس

ensan baraye piruzi afaride shode ast,ou ra mitavan nabud kard,vali nemitavan shekast dad.           Ernest-heminguy



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:43
ارانوس

va az miane anhayi ke baraye tamanaye baran be balaye kooh miravand,tanha anani ke ba khod chatr haml mikonand,be khod va khodaye khod iman darand.      antoni chokhof



           
دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:, :: 11:31
ارانوس

Man'TO' ra be khater miavaram, bi hich bahaneyi... shayad'Doost Dashtan'hamin bashad ; bi bahane be khater avardan



           
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 20:18
ارانوس

NAYA BARAN ZAMIN JAYE QASHANGI NIST KHODAM DIDAM KE GOL DAR AQDE ZANBUR AST VALI SODAYE BOLBOL DARAD O PARVANE RA HAM DOOST MIDARAD...



           
شنبه 30 بهمن 1384برچسب:, :: 20:15
ارانوس

Mesle parande bash bar roye shakheye sost avaz mikhanad,shakhe milarzad vali Parande mikhanad,Chon motmaen ast ke parvaz ra midanad。。。。



           
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 20:9
ارانوس

 

انسان بودن یعنی این که وقتی با کسی مشتاقانه کوهی را بالا رفتی اما رو قله حس کردی که ازش بی نیاز شدی یادت نره که اون پایین چه قدر بهش نیاز داشتی. 



           
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 20:6
ارانوس

سخن امروز ما بیان جمله ای است که از حقیقت سرشار است و هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کند.



           
شنبه 30 بهمن 1398برچسب:, :: 19:40
ارانوس

 

آدمهاى ساده را دوست دارم ، همان ها كه بدى هيچ كس را باور ندارند ، همان ها كه براى همه لبخند دارند ، همان ها كه هميشه هستند ، براى همه هستند ، آدم هاى ساده را بايد مثل يك تابلوى نقاشى ساعت ها تماشا كرد ، عمرشان كوتاه است ، بس كه هر كسى از راه مىرسد يا از آنها سوء استفاده مبكند يا زمينشان میزند يا درس ساده نبودن بهشان میدهد، آدم هاى ساده را دوست میدارم. "بوى ناب آدم میدهند"



           
چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 19:37
ارانوس

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 46
بازدید هفته : 242
بازدید ماه : 233
بازدید کل : 167396
تعداد مطالب : 165
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1